سفارش تبلیغ
صبا ویژن
مهمان امام رضا

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی

چهارشنبه تعطیلی رسمی بود.دولت پنج شنبه را هم تعطیل کرده بود.جمعه هم که خلاص.سه روز تعطیلی خانه دلم میپکید.باز اداره ادم سرش گرم میشد.صدای سوت بلبلی خانه بلند شد.کبری نشسته بود سر مشق هایش، مهدی هم داشت تلویزیون نگاه میکرد.کبری زیر چشمی به مهدی نگاه کرد که یعنی به من چه،  من نمیرم در را باز کنم.مهدی شانه بالا انداخت و زیر لب چیزی گفت مثل پدرسگ!

داد کشیدم سرشان: خدامرگ داده ها،  یارو رفت میخوام نرید صد سال.از صدای بلندم کبری مثل سیخ راست شد و مهدی مثل فنر جهید.صدای بگو مگوشان توی حیاط به گوشم رسید.

- کیه؟

کبری گفت: ننه بتوله بابایی.

- بگو بفرما ننه بتول.

بلند شدم و تکمه ی پیراهنم را بستم،‌ هنوز سه تا تکمه ام باز بود که یالله   بتول خانم همسایه ی دیوار به دیوارمان را شنیدم.ملیحه دوید و درآنه ی در باهاش روبوسی کرد.تکمه ی آخری جا نرفت و من عصبانی ولش کردم به حال خودش.پیرزن دولا دولا چادر گل گلی اش را پیچیده بود دور کمرش و سرش را از اتاق آورد داخل.

- خیلی خوش آمدی بتول خانم، چه عجبه؟ بفرما

-          سلامت باشی.رولم.

هرسال کارش بود، چهارم پنجم ذی قعده دور میگشت ، از همسایه ها حلالی میخواست ، برای تولد امام رضا میرفت مشهد هر سال هم برای کبری و مهدی و ملیحه سوغاتی میخرید و می آورد..هرکسی عریضه ای نذری هم داشت می انداخت گردن پیرزن.سال قبل ملیحه میخواست هزارتومن بده بهش بیاندازه پشت پنجره ی فولاد که من از دستش گرفتم و توپیدم که اخه خودش بیچاره به زور راه میره، پول تورو چجوری ببره تا پنجره ی فولاد؟

بتول خانم درحالی که چاییش را توی نعلبکی میریخت که فوت کند،‌ رو به من کرد و پرسید:

-          شما نمیاین بریم مشهد روله؟

-          ای بابا حاج خانوم.مشهد پول میخواد

-          نه بابا.مشهد کی پول میخواد ؟

-          چرا خیلی خرج داره

-          نه روله من هر سال دارم میرم دیه،  مهمان امام رضا پول نمیخواد .

از ساده گی اش خنده ام گرفت، خواستم بگم خوب پیرزن لابد سر گنج نشسته ای. فقط رخت و لباس و قیافه ت عین گداهاس. تازه مگه یه پیرزن چقدر خرجش میشد؟اما حالا ما میخواستیم بریم.من و مهدی و کبری و ملیحه چهار نفر، فقط پول رفتنمان کلی میشد.

پیرزن که رفت با خودم بگو مگو داشتم.بالاخره دلم راضی نشد.خیلی سال بود که بچه ها را یک تفریح درست حسابی نبرده بودم.بالاخره کجا بهتر از مشهد. ملیحه را صدا زدم و گفتم دلت میخواد بریم مشهد؟ملیحه ذوق زده شد.چشم هایش که برق زد گفتم: برو به بتول خانم بگو امسال با هم همسفریم..ببین کی میخواد بره، وارده.باهاش باشیم بهتر جا پیدا میکنیم.

ملیحه رفت و من نشستم ، روی کاغذ هزینه ها را نوشتم.

پول رفتن ضرب در چهار. مسافرخانه ده شب به علاوه ی پول خوراکمان.باید برنج و چایی و قندمان را از همین جا میبردیم که .....دلم خواست پیرزن را هم حساب کنم اما نمیشد ، خیلی پول میشد.

چند بار هزینه ی پیرزن را نوشتم و جمع کردم اما سراخر بیخیال شدم.با خودم گفتم اگر انشاالله خرجمان کمتر شد، پول پیرزن را هم حساب میکنم.اما اگه بیشتر شد؟ سه شنبه را هم از اداره مرخصی بدون حقوق گرفتم تا اقلا بشود اسمش را مسافرت گذاشت و فقط خسته گی راه برایمان نماند.

دو شنبه بعد از ظهر ، وقت سوار شدن اتوبوس، برای پول بلیط به پیرزن چند بار تعارف زدم و وقتی دیدم قرص و محکم میگه نه.حسابی اصرار کردم.اما حرفش نه بود.میگفت زشته جلوی امام رضا. من متوجه نشدم یعنی چی ؟.مشهد توی یک مسافرخانه دو تا اتاق کنار هم گرفتیم.

چشم بهم زدنی جمعه عصر شد و میخواستیم شبانه حرکت کنیم.فردا اداره داشتم.. مخارج ازآن چه که نوشته بودم بالا زده بود و من توی خودم بودم.

-          کبری برو ببین بتول خانوم با ما بر میگرده؟

-          چشم بابا.

کبری رفت و برگشت.

-          بابایی خانه نبود.

-          خوب درزدی؟گوشش سنگینه ها.

-          نه بابا کی گوشش سنگینه.

-          زیر لب غرغری کردم و خودم رفتم تا در اتاقش را بزنم.

در اتاقمان راکه باز کردم دیدم صدایش از توی حیاط مسافرخانه بلند است . یا الله یاالله از پله ها بالا می آمد.

منتظر شدم تا برسد.دستش یک چپه اسکناس بود.تعجب کردم.سرش را بالا گرفت و من را دید.

-          سلام بتول خانوم

-          سلام رولم.

-          ما میخوایم بریم امشب.

-          به سلامتی انشاالله.شما هم گرفتی؟

-          چی گرفتم؟

-          پول رولم جان.از آقا پول سفرتان ره نگرفتین؟ ملیحه بشم گفت  فردا اداره داری باید شبانه برگردی.برو رولم دیرت نشه.برو بگیر شب شد.

 

برای شادی روح همه ی مادربزرگ های مسلمان صلوات

 

 


نوشته شده توسط سید مهرداد موسویان در سه شنبه 86/8/29 و ساعت 10:52 عصر
نظرات دیگران()

لیست کل یادداشت های این وبلاگ
عذای اباعبدالله
غزه، مدتهاست در ذهن شهدای ماست. تقدیم به شهدای غزه مصاحبه ای از
نوار غزه
درد
[عناوین آرشیوشده]
طراح قالب: رضا امین زاده** پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ
بالا