اصل عمل است - تابلو |
بسم الله الرحمن الرحیم یادم هست که حضرت امام میگفتند وضعیت مرم عادی در صحرای محشر خیلی راحت تر از علماست، چون علما به محض اینکه علم پیدا کردند همین علم حجابشان میشود.یعنی اسباب عجبشان میشود و نسبت به آن علم ، خودبین میشوند ولی مردم از آنجا که برای خودشان هیچ شانی قایل نیستند، مشکلی ندارند.این است که عجب و خود بینی بزرگترین حجاب بین انسان و خدا میشود .کمال بشر در فناست، فنا یعنی از آدم هیچ اثری نمی ماند یعنی خودش از میان کاملا برداشته میشود.کسی که عجب دارد ،بیشترین بعد را نسبت به حقیقت دارد به خاطر اینکه کمال قرب به خدا فناست یعنی از میان برداشتن آن خودی که در میان بنده خداست و اغلب در همین منزل میمانند، سخت ترین منزل هم هست و از آن نمیتوانند بگذرند و گرفتار میشند، گرفتار عجب میشوند و بدترین منزل ها همین است.خیلی ا از اقایان که نمیرسند به دلیل عجب است.من هیچ دلیل دیگری نمیبینم از لحاظ اصولی هم وقتی به نتیچه نمیرسند به دلیل عجب است.علت اینکه کسی به اعتقادات اشتباه میرسد این است که صفای روحی ندارد. فرض کنید که نشستید علم اصولی خواندید و رسیدید.قتی صفای قلب نباشد، در خدمت شیطان قرار میگیرد.عقل آن چیزی است که می تواند هم در خدمت شیطان واقع شود و هم در خدمت حضرت رحمان .مباحثی که در مورد عقل شیطانی و عقل رحمانی مطرح میشود، در اصول کافی زیاد است، یک موردش همان است کهاز حضرت صادق ع میپرسند، اگر عقل آن چیزی است کحه حضرت علی ع داشت، پس عقل معاویه چه بود؟این (عقل معاویه)شیطنت است ولی خوب توی این دنیا به آن هم عقل میگویند که ما به عقل رحمانی و شیطانی تفسیرش میکنیم.ولی واقعا از کجا میشود فهمید که چه کسی صاحب عقلل شیطانی و چه کسی صاحب عقل رحمانی است؟چطور است که یکی عقلش در خدمت شیطنتش واقع میشود و یکی در خدمت دینش؟چطور است که یکی به اعتقاد اشتباه میرسد و بعد بر آن اصرار میکند؟خیلی روشن است، یعنی در واقع رابطه اصول و وصول را نمیشود ندید.این رابطه یعنی کسی که به حقیقت واصل میشود اعتقادات درستی هم دارد، هر کس هم که به حقیقت واصل نشد یعنی از نظر قلبی و روحی به حقیقت نرسید، اعتقادات اشتباهی داشته است.این میشود که وقتی یک نفر مثل حضرت امام می آید ، کافی اس برای این که یک دنیا را متحول کند، ایشان وقتی می خواست قیام کند،حتی یک قیچی در جیبش نداشت.حتی یک فلم تراش یا چاقو در جیبش نبود.چطور این انسان د دنیایی که سیستم های جاسوسی و ضد جاسوسی پیشرفته ای دارد که هیچ چیز از دید آنها مخفی نمی ماند(در این نمایشگاه های خارج از کشور-اگر رفته باشید-حتی با ماهواره پلاک خانه ها را نمایش میدهند و تمام حرکات ما را باهواپیماهای آواکس میدیدند و دقیق محاسبه میکردند و به همین دلیل هم خیلی از عملیات های ما لو میرفت)امام قیام کرد، فقط با یک عبا و عمامه بدون حتی یک قلم تراشو یا یک چاقوی کوچک؟علتش آن است کهشخص باید به آنجایی برسد که حضرت امام رسید.وقتی به آنجا برسد که حضرت امام رسید.وقتی به آنجا رسید خودش همه دنیا رامتحول می کند و به هیچ وسیله ای هم احتیاج ندارد .آن وقت همه قواعد و سنن و اسباب در خدمت آن فرد در می آید. نمیخواهیم اسباب را نفی کنیم ولی مسئله نسبت اسباب با انسان کامل است.این اسبابی که در دنیا هست اعم از اشیاء شامل سنن(الهی)است، همه اینها در مقابل انسان کل خاضع است.انسان کامل در این اسباب تسخیر و تصرف میکند، در باطن عالم نه در ظاهرش، ظاهرش بعدا اتقاق می افتد یعنی اول امام در باطن عالم تصرف کرد و بعد ما آثارش را در ظاهر عالم هم دیدیم.تا زمانی که آن تغییر در باطن عالم نیفتد در عالم ظاهر شاه نمیرود و انقلاب نمیشود.در واقع اینها آثار ظاهری آن تحول باطنی است که در وجود حضرت امام شکل گرفته ارتباط این دو مهم است که باید بفهمیم هیچ چیز دیگر این قدر فهمیدنی نیست.بعد تازه اگر این را بفهمید، این علم به اسماست یعنی به ذات نیست.اگر به ذات علم پیدا کند، تبعات نتیجه به آن علم بلافاصله میرسد.اگر علم ما به ذات بود همین الان که فهمیدیم با تزکی روح میشود در عالم تسخیر کرد، به آن میرسیدیم یعنی همین الان به صفای قلب و تزکیه روحانی و کمال انسانی میرسیدیم، چرا نمیرسیم؟ هرچه هست این میان حجاب عجب است و (انسان)متناسب با این که این حجاب چقدر غلیظ و کدر و کثیف است ، به اعتقادات اشتباه میرسد.این است که شما (اگر)الان دائم اصول و فلسفه بخوانید(و این حجاب از بین نرفته باشد)فلسفه در خدمت آن کسی که میخواهد عالم را با شیطنت تسخیر کند، در می آید.مگر الان در خدمت غرب در نیامده است؟خیلی راحت با مباحثی که در فلسفه مطرح میکنند، عالم را تسخیر میکنند.اصلا عالم ما یک عالم فلسفی است وغرب، عالم را با فلسفه تسخیر کرده است.اگر قرار بود فلسفه آدم را به جایی برساند،پس چطور (غرب)عالم را با فلسفه تسخیر کرده است؟فلسفه آدم را به جایی نمیرساند، چنان که عرفان هم نمیرساند، عرفان نظری هم نمیرساند،اصلا عرفان، عرفان عملی است نه عرفان نظری.حالا مصباح الهدایه حضرت امام را که به نظر من بهترین کتابی است که در عالم نوشته شده است-بگذاریم وسط و آن را بخوانیم چه فایده ای دارد؟فایده اش این است که فقط نشانه هایی را پیدا میکنیم که به کجا باید رسید یا آدم رابطه آدم رابطه بین اصول و وصول و رابطه درس و بحث و آنجایی که میخواهد برسد را میفهمد، رسیدن به آن چیز دیگری میخواهد.مسئله من اینجاست.ببینید من حرف هایی که اینجاها نوشته ام، مبتنی بر یافته هایی مجرد از سینما و رمان و تکنولوژی و تمدن جدید و این طور چیزهاست.این یافته ها مسلط بر اینهاست.یعنی اگر میبینید که عناوین اینجا نوشته شده ، علتش این است که روزگار ما روزگار این گرفتاری هاست.یعنی ما الان به این چیز ها و به تمام محصولات و لوازم تمدن غرب مبتلاییم و بزرگترین مبارزه ما هم عبور از اینها و یا غلبه بر اینهاست.علت اینکه این مباحث و عناوین را مطرح میکردم،این است که من یافته هایم را از طریق دیگری گیر آورده ام، از طریق سینما به دست نیاورده ام.فرض کنید این را شما بخوانید و بروید سینما یاد بگیرید.منتها اینها از جای دیگری گرفته شده (و بعد آمده تحت عناوین)مثل سینما و رمان و ....از خود اینها نمیشود به جایی رسید، اگر آدم از خود اینها بخواهد به جایی برسد، مستغرق در اینها میشود. نوشته شده توسط سید مهرداد موسویان در سه شنبه 86/6/27 و ساعت 12:13 صبح
نظرات دیگران() لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
منوی اصلی
نویسندگان وبلاگ
نوشته های پیشین
جستجو
لینک دوستان
خبر نامه
وضعیت من در یاهو
موسیقی وبلاگ
|
|