مهرداد موسویان اسفند 85 - تابلو |
بسم الله الرحمن الرحیم گفته بودم این بلر احمقه،لابد باورتون نشد.مجبورم یه دفاعیه ی دیگه راجع بهش بنویسم.آخه بی شعور، بذار یه مدت از تعریف و تمجیدت(جهت به دست آوردن دل مسلمونا و وخنجر زدن از پشت بهشون) راجع به قران کریم بگذره بعد دولتت بیاد با زنان محجبه ی انگلیسی برخورد کنه.این یه دلیل برا اینکه بلر احمقه.اما این بار عرض میکنم که بلر خیلی خیلی احمقه ، بله پس چی؟ الان میگم چرا. چون به مدارس اجازه داده تا با خانومای محجبه ی مسلمان برخورد کنن بعد دولت اعلام کرده این محدود کردن حقوق زنان نوشته شده توسط سید مهرداد موسویان در سه شنبه 85/12/29 و ساعت 11:38 عصر
نظرات دیگران() بسم الله الرحمن الرحیم
بهم گفت متن رو بخون و نظر بده،البته من از ایراد گرفتن خوشحالتر میشم نیازی هم به تعریف شما ندارم ،میخوام کارم اصلاح بشه انشاالله،کلی ذوق کردم(با یاد حرف امام صادق که فرموده بودن بهترین دوست من کسیه که ایراد من رو به من هدیه بده) و گفتم چشم شروع کردم،دیدم که از ویرگول و سایر علامات نوشتاری مشابهش اصلا استفاده نکرده، گفتم که خوب عزیز من این که مشکل داره باید از این علامات زبان فارسی که پیشینیان ما برا ما گذاشتن نهایت استفاده رو ببری،گفت نه اقا تو بخون ، غالبش رو نگاه کن،نثرش.این علامت ها خیلی هم مهم نیست. گفتم باشه،و ادامه دادم و دیدم که از نوشته اش چیزی دستگیرم نمیشه ، باید هر سطر رو چند بار میخوندم تا متوجه میشدم،گفتم مرد حسابی ،چقدر پرتکلف و سخت نوشتی یه خورده روان تر،یه خورده کار کن که شیوا و بلیغ بنویسی ،گفت ای بابا ، تو بخون مفاهیمش رو دریاب،شما دیگه چقدر ظاهر بین هستی، اصل اون حرفیه که باید در هنر زده بشه،سر تکون دادم و ادامه دادم. اه این که چیز نویی هم نداشت،گفتم ، اخه چطو فلان شدهه ، این که مفاهیم درستی هم مطرح نکرده،گفت نه اقا این که مهم نیست مهم نیته که خالصانه باشه،مهمترین قسمت هنر، اخلاص در نیت هنرمنده ،گفتم باشه و باز خوندم و تموم شد.گفت نظرت چیه؟خوشت اومد، نه؟ گفتم مگه فرقی هم میکنه؟گفت چطور فرقی نمیکنه؟گفتم خاک بر سرت که نیت درست حسابی هم نداری و مدت هاست که باهام قهره. نوشته شده توسط سید مهرداد موسویان در دوشنبه 85/12/21 و ساعت 12:37 صبح
نظرات دیگران() بسم الله الرحمن الرحیم انا لله و انا الیه راجعون باز هم عاشقان حضرت الله ، با قافله ای از سوگوران سبط نبی مکرم اسلام در آستانه ی اربعین آن حضرت،رفتند که به کاروان حسینی ملحق شوند،افسوس که بینشان نیستیم و صد دریغ که هر کس که لایق است، مثل همان زمان گلچین میشود. بکشید ما را که آرزوی ماست شهادت. نوشته شده توسط سید مهرداد موسویان در چهارشنبه 85/12/16 و ساعت 4:56 عصر
نظرات دیگران() بسم الله الرحمن الرحیم بلر چقدر احمق است. لابد باید بگم چرا؟ عرض میکنم ،اخه برگشته گفته قران کتابی ست که از زمان خودش جلو تر بوده،خوب احمق جان وقتی که یه کتاب در اون زمان که اعراب ملخ میخوردن و دست راست و چپشون رو بلد نبودن از زمان خودش جلوتر باشه و یه بیسواد اون رو بیاره تو نباید بهش ایمان بیاری؟ میخوای به دنیا اقایی کنی؟خوب برگرد بگو خدا یکیه،به حرفاش مثل بچه ی ادم گوش بده تا مثل همون عرب ها که بعد از اسلام تونستن، بتونی کلی به دنیا آقایی کنی. البته به شرطی تو هم مثل بعضی از همون عرب ها شیطونی نکنی و معاویه بازی در نیاری و با حق به طمع قدرت نجنگی ها،باید هر چی خدا میگه گوش کنی ،بعد میشی اقای دنیا.خوب البته باور نمیکنی طبیعیه اینم یه دلیل دیگه که احمقی،اخه اقایی که به زور نمیشه بیا گوش بگیر به نفعته. البته من میدونم که تو دنبال صادرات اسلام انگلیسی به کشور ها هستی ولی اینم باز یه دلیل دیگه ایه که احمقی ،لابد میپرسی چرا؟ خوب البته اینجا رو حق داری چون این رو خودم هم نمیدونم. نوشته شده توسط سید مهرداد موسویان در سه شنبه 85/12/15 و ساعت 12:17 صبح
نظرات دیگران() بسم الله الرحمن الرحیم بسم الله الرحمن الرحیم توکلت علیک قران میخوندم، دیدم نوشته شهدا زنده هستند و نباید اونها رو مرده فرض کرد، یه دفعه چشمام برقی زد، پریدم طرف کاغذ و خودکار، خیلی وقت بود که چیزی ننوشته بودم، مخم یخ کرده بود، تصمیمم را گرفتم، با همه ی توانم تمرکز کردم، به چشمانت زل زدم به این امید که تو بگویی و من بنویسم، به صفحه ی روبروم یه نیم نگاه انداختم و بازهم چشمانم رو به تو دوختم، نمیدونم چقدر طول کشید، دوباره به ادامه ی خطوط کاغذ نگاه کردم، خیلی خیلی طولانی اند،... کوووو تا من یه مطلب قابل ارائه داشته باشم؟ اصلا من که قرار نیست بنویسم این تویی که مینویسی، بعدهم من اسمم رو ریز زیر حرفات مینویسم شاید هم....وای، بلندیه این جسارت تنم رو لرزوند، یعنی ممکنه اسم خودم رو ننویسم ؟ وقتی میشه زرنگ بود چرا کله خر بازی در بیارم؟ اگه گندش دربیاد که از شهرت لذت میبرم چی ؟ وقتی به چهره ی تو نیگا می کنم حالم از خودم به هم میخوره. پس حالا فعلا ول کنم تابعد تصمیم میگیرم اسمم رو پای متن جناب عالی تایپ کنم یا نه . دوباره به صورتت نگاه میکنم، دیگه کاملا از تو بریدم و فقط به ادامه ی این متن فکر میکنم، ای بابا همش یه صفحه هم نشده، تو هم که هیچی نمیگی، خب باید خودم حدس بزنم که عکس شهید چه درد و دلی ممکنه داشته باشه. خب معلومه که عکس شهید صحبت نمیکنه ولی من باید از الهام هایی که به دلم میاد استفاده کنم تا پیام شهید رو برسونم، مثلا چی؟ مثلا اینکه..... مثلا اینکه...... واقعا هیچی ؟ ای بابا! همش یه صفحه شده که! از خودم بدم میاد چی فکر میکردیم چی شد، گفتیم الان کلی برامون حرف میزنی. بغض میکنم، انگار دستت رو گذاشتی روی گلوی من. چیکار داری میکنی؟ خفم کردی دستت رو بردار. حس میکنم خدا از گلو تا چشمام یه دوشاخه ی مستقیم مسی خلق کرده، اگه یه وجدانی نبود که هر چیزی که باهاش خیلی ناجوره رو پس بزنه الان از تو هم بدم میومد، اینو اون دکتره میگفت بهم. بخاطر اینکه با من قهر کردی، بخاطر اینکه حتی یه کلمه هم از ما دریغ میکنی، خوب مگه چی میشه یه کلمه حرف بزنی ؟ ما هم بالاخره به یه جایی برسیم دیگه، خواهش میکنم، میدونم داری افه ی با مدعی نگویند اسرار عشق ومستی رو میذاری، شاید اصلا بهت اجازه نمیدن که حرف بزنی؟ خب الان درستش میکنم. خدایا رحم کن این با من حرف بزنه، حرفاش رو بگه تا من به نسل جوون منتقل کنم ،به بچه هایی که او رو ندیدن، درک نکردن، شاید خیلی ها نفهمند که آخه این عکس چرا انقدر خونی مالیه؟ بابا این وظیفه ی منه که حرف ایشون رو بزنم، اینجای دعا رو نمیدونم که راسته یا دروغ؟ بازم نگاه، بازم نگاه، بازم سکوت، بازم سکوت. اصلا میخوای حرف بزنی بزن ،حرف نمیزنی نزن. حالا یه رمان نمیشه داستان کوتاه که میشه، تازه چند بار متن رو میخونم، شاید جالبترش هم بکنم. دیدی من بردم، من بردم ،من، تو، تو هم که ساکتی، ساکت ،مظلوم، مظلوم، اخ دلم گرفت، بازم همون دوشاخه توی گلوم میجنبه، باخودم میگم شهید حرف خودش رو با خونش زد دیگه تو چرا فکر کردی با جوهرت میتونی حرف اون رو بزنی؟ کاش میرفتم سراغ یه موضوع دیگه همش تقصیر تو بود، چقدر وقت صرف کردم، مگه ایه ی قران نبود که شهدا زنده اند ؟ پس چرا تو بامن حرف نزدی؟ ها؟ ها؟ من از قران برات خوندم، از خودم که نگفتم ، میخوای نشونت بدم ؟ ها؟ ببین، همین جوری نگفتم، قران ،قران، میفهمی چی میگم؟ قران. پس چرا اینجوری شد؟ قران که هدایته؟ پس چرا ایندفعه کار نکرد؟ انگار یه چیزی ازت دارم میشنوم ،چی؟ اها: ولایزید الظالمین الا خسارا، حیرت میکنم مبهوت میشوم و مینویسمش: و لا یزید الظالمین الا خسارا .و لا یزید، یعنی: اضافه نمیکند، الظالمین هم نقش میشه که همونه دیگه، الا خسارا که حلاجی میشه جا میخورم، بامنی؟ کی ظالمه؟ با خودم میگم، خب نوشتم ممنون. باشه دیگه نوشتم. میگم نوشتمش اینهاش. هیس. ساکت، بسه دیگه بسه. بس کن خواهش میکنم بس کن دیوونه دارم میشم. از همه چیز متنفرم داد میکشم بسه دیگه ولی بازم بازم. به میز صندلیم به همه چیز میگم زود باشید هلهله کنید که صداش به گوشم نرسه و همه شروع میکنن:، آْی هیوی هیت هی ی ایم هیوی یه عجب بلبشوای شده. نمیشه صدا بازم داره میرسه! خودم دستم رو روی گوشمم میذارم و داد میکشم با تمام وجود نعره میکشم،آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ. در که باز میشه میترسم و گریه ام میگیره ولی نمیتونم داد نزنم، دوتا پرستار از این ور اون ورم میگیرن و اون یکی سرنگ رو فرو میکنه، وقتی سرنگ رو در میاره ، آهسته تر نعره دارم میزنم اضطرااابم فرووو میررییزه دییگه صدای شهیید نمیییاد وللی بازم هلهله ی اشیااااااایه اتااااااااااقمم اتاااااااااااااق که نهههههههههههههههههه بننننننننننننننننننننننننننننننننننددددددددددددددددد------------------
نوشته شده توسط سید مهرداد موسویان در شنبه 85/12/12 و ساعت 12:58 صبح
نظرات دیگران() لیست کل یادداشت های این وبلاگ
|
منوی اصلی
نویسندگان وبلاگ
نوشته های پیشین
جستجو
لینک دوستان
خبر نامه
وضعیت من در یاهو
موسیقی وبلاگ
|
|